متن ترانه ادریس بهرامی به نام شاکی
تمام آرزوهای وجودم مردن و حیف شد
همش بیزاریو بن بست و مشکل شد
عجب قفل شد
به ما هر کی رسید تیکشو گفت رد شد
رفیق تعارف نکن ، تو هم بگو رد شو
من از نسل سوخته ، شصدم ، هفتادم ، ..
شاید هشتادم
نسلی که توش خسوف شد ،
مثل یه زندون شد
رفیقم شد نشستن کنج دیوار
فقط بیخوابی و افسوس و سیگار
یه وقتایی خیابون و نگاه های پر از درد
شده روزها اتاق و هدفون و دیوارهای سرد
شب و بیداری و حسرت ، خمار لحظه ای خواب
کجاست اون آرزوی بچگی ، اون لحظه ناب
پریشونم از این احوال که هر روزم شده تکرار این رویا
که دلخوش باشم و سر خوش ، به تقدیرو به امروز و به فرداها
همش شاکی از این روزا که رسوایی شده پایان هر آغاز
توهم که نمونده فرصتی حتی برا سر دادن آواز