───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── 

این بازی های سرنوشته ♬♫♪
توو تشنگی آب از سر گذشته
هر جا یه سدی راهو بسته ♬♫♪
مونده رو دستم یه ذهن خسته
داره آروم میذاره میره ♬♫♪
به خیالش واسه ما دیره
شک ندارم که یه روزی بر می گرده ♬♫♪
قصه اینه آخه تموم
دلش اینجاس،خیلی معلومه ♬♫♪
توی قلبش جای من رو پر نکرده
من از خدامه باشه اما ♬♫♪


اون نا امیده دیگه از ما ♬♫♪
شاید یه ترس کهنه داره
می دونم آخر کم میاره ♬♫♪
((زندگی همینه،وقتی عاشق میشی که آماده نیستی،
یا باید هر جوری شده خودتو بسازی،یا همه چی خراب میشه. ♬♫♪
واسه موندن و ساختن هم باید بی کله باشی، وگرنه در رفتن رو که همه بلدن!
اون موقع تو منو ول کردی رفتی،الان دیگه عشق ولت نمی کنه!
اون موقع شاید هنوز دیر نشده بود،ولی الان دیگه واقعا دیره…
از یه جایی به بعد هم، میفهمی آدمش مهم نیست ♬♫♪
خودتی و عشق..
پیچیده شد؟هان؟! ♬♫♪
گفتم که،عاشقا دیوونه ن…)))

───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── 

سعید آذر جان من