متن ترانه محمد حشمتی به نام جان غزل
در به سماع آمده است از خبر آمدنت
خانه غزلخوان شده، از زمزمۀ در زدنت
خانۀ بیجان، ز تو جان یافته جانا! نه عجب
گر همه من جان بشوم بر اثر آمدنت
یا تو خود ای جان غزل! ای همه دیوان غزل
لب بگشایی که سخن وام کنم از دهنت
از همه شیریندهنان ، وز همه شیرینسخنان
جز تو کسی نیست شکر هم دهنت هم سخنت
بی که فراقت ببرد روشنی از چشم تنم
یوسف من! چشم دلم باز کن از پیرهنت
عشق پی بستن من بستن جان و تن من
بافته زنجیری از آن زلف شکن در شکنت