متن ترانه امید یزدی به نام عمر میرود
عمر بر امید فردا می رود
غافلانه سوی غوغا می رود
روزگار خویش را امروز دان
بنگرش تا در چه سودا می رود
گه به کیسه گه به کاسه
هر نفس از کیسه ما می رود
مرگ یک یک می برد وز هیبتش
عاقلان را رنگ و سیما می رود
مرگ در ره ایستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا می رود
مرگ از خاطر به ما نزدیکتر
خاطر غافل کجاها می رود
تن مپرور زان که قربانیست تن
دل بپرور دل به بالا می رود