که راهی شهر فراموشیِ شب شدی…

اومدم سمت شب؛ اما دورتر شدی! ♩♬♫

حالا دیگه تاریکی هم شده عضوی از وجودم!

که هر لحظه نور چشمات رو؛ به خاطرِ من میندازه… ♩♬♫

دور شدی؛ بی حد و اندازه!

باز ابر سیاه غمت؛ نور رو از شهر گرفت! ♩♬♫

بارون خاطراتت؛ تو اتاقم باریدن گرفت…

خیال سرکشِ من؛ محدودِ به قاب عکس! ♩♬♫

قابی که دنیاشو ماتم گرفت… ماتم گرفت..

───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── 

سپهر اخگری بارون خاطرات