───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کردند دسته دسته آشنایان عندلیبان باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
وای از دنیا که یار از یار میترسد غنچه های تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازه ی دیدار میترسد پنجه ی خنیاگران از تار میترسد
شهسوار از جاده هموار میترسد این طبیب از دیدن بیمار میترسد
سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت سالهای انتطاری بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد تا بلی گفتم بلا شد …
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید …
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کردند دسته دسته آشنایان عندلیبان باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت آسمان افسانه ما را به دست کم گرفت
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───