متن ترانه سروش دادیار به نام فراق دوست
از فراقت ای دوست، جان به لب رسیده
تا به کی فشانم خون دل ز دیده؟
یاد آور آن روزی که دل بربودی از من
وآن عهد و پیمان بستن، این پیمان شکستن
رسم دلبری اگر این باشد
مرگ عاشقان چه شیرین باشد
خوش که دل ز مهر تو برگیرم
خستهجان بمیرم
جانم سوزد از غم چون ناامیدم
جز نومیدی در عشق، آخر چه دیدم؟
به نگاهی مفتون گشتم به خیالی مجنون گشتم
به امیدی شادان بودم به نویدی خندان بودم
از تو دلبرم، ستمگرم، ندیدهام ز بس لطف و مهربانی
دلم ز ناامیدی آمده به تنگ از این عمر و زندگانی
اگرت در دل باشد کرمی
نکُنی زین پس با من ستمی
فکنی از بن بنیان جفا
نکُنی با من جز مهر و وفا
تا از عشقت باشم در کامکاری.