متن ترانه محسن ذوالفقاری به نام برگرد
رفتی و دل نگرانم، آتش افتاده به جانم
نه دلی که بگریزم، نه توانی که بمانم
خسته ام از شبِ غربت، خسته از رفتن و رفتن
تو بیا بر لبِ جویی، بنشین و بنشانم
در پی ات هر دم و هر جا، می روم زخمی و تنها
مثل رودی که روانم، تو به دریا برسانم
برگرد و برگردان به من، آن چشمِ زیبا را
برگرد و جاری کن درونم شوق فردا را
می سوزم و می سازم و بی تابِ دیدارم
بنشین و بنشان آتشِ دلتنگیِ ما را
شب و دلشوره و غمها، من و تنهاییِ فردا
حسرتی در دلِ شبها، مانده از عشق تو بر جا
برگرد و برگردان بهمن، آن چشمِزیبا را
برگرد و جاری کن درونم شوق فردا را
میسوزم و میسازم و بیتابِ دیدارم
بِنشین و بِنشان آتشِ دلتنگیِ ما را