متن ترانه محمدرضا حسینی به نام مسافر
مسافر خسته ی من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آیینه ها به انتظار نشسته بود
می خواست که از اینجا بره اما نمی دونست کجا
دلش پر از گلایه بود ولی نمی دونست چرا
ولی نمی دونست چرا
دفتر خاطراتشو رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عکسای یادگاریشو برای ما گذاشت و رفت
برای ما گذاشت و رفت
دل که به جاده می سپرد کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقونه ای برای اون دعا نکرد
حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمی زنه
تو لحظه های بی کسیش پرنده پر نمی زنه
با کوله بار خستگی ، تو جاده های خاطره
مسافر خسته من یه عمره که مسافره
یه عمره که مسافره