متن ترانه وحید دانشور به نام کلاه خود
دیگه دریا خونه ی رود نیست
وقته ماهیگیری از آب گل آلود نیست
برو اما یه سوال یکم زود نیست
که بزنی زیر همه چی و بری
خودمو کشتم که تو خوشت باشه
دنیا به کام دل آدم کشت باشه
کاشکی از خواب بپری کاش چشت وا شه
خودتو نزن به خواب توام مقصری
الهی مثه خودت هیچ وقت نشه نصیبت
عشق یعنی بمیری ام نعشت اسیره
عشق میاد یه روز به موقعش تو مسیرت عشق
الهی نشی آواره ی چشمای کسی
عشق یعنی بمونی با عشق پای کسی
عشق حسی که هرکز بهش نمیرسی عشق
دیگه دریا نمیتونه با شدت رود بسازه
چقدر موج سرتو به صخره بکوبه
دلم واسه ی تو کلاه خود بسازه
ته خطه بزار نقطه چین باشه پایان قصه ام
دیگه بیشتر از نمیخوام بجنگم
فقط واسه احترامه به حسم
الهی مثه خودت هیچ وقت نشه نصیبت
عشق یعنی بمیری ام نعشت اسیره
عشق میاد یه روز به موقعش تو مسیرت عشق
الهی نشی آواره ی چشمای کسی
عشق یعنی بمونی با عشق پای کسی
عشق حسی که هرکز بهش نمیرسی عشق