متن ترانه امیر شیرازی به نام رسوا
مستم کن از تاب و تبِ موی سیاهت
من عاشقُ مجنونِ تو و طرزِ نگاهت
هرجا که تو باشی و بری با توءِ قلبم
من خانه خرابِ توامُ چشم به راهت
رُسوای همین شهرمو این کوچه و بازار
من در تَب و تابِ نِگهَت ماندم ای یار
از تو بی خبر ماندمُ دل تاب ندارد
من منتظرِ آمدنُ لحظه ی دیدار
وَصله به تو جانُ تنم تو عشقُ دلداری
دلم خرابت شده است تو بهترین یاری
عشقت نفس داده به من ای حضرتِ احساس
هرجا که باتو میروم تنها مرا بشناس
رُسوای همین شهرمو این کوچه و بازار
من در تَب و تابِ نِگهَت ماندم ای یار
از تو بی خبر ماندمُ دل تاب ندارد
من منتظرِ آمدنُ لحظه ی دیدار