متن ترانه بهروز یزدانی راد به نام شهر سرد
به هر دری رسیده ام
نوای غم شنیده ام
به هر که دل سپرده ام
به جز جفا ندیده ام
در این دیار بی نوایی
من و تو و غم جدایی
نه خواب خوش به وقت رویا
نه همدمی نه دلربایی
نه شورِ شادی ، نه نور اشتیاقی
نه پَرسه در شب ، نه جام می ز ساقی
نه حرف نابی ، نه آسمان آبی
نه گُل به باغی ، نه نوری از اتاقی
چه شهر سرد و سوت و کوری !
امان از این غم صبوری
با امید و آرزوی تو
از حصار غم گذشته ام
با صدای بی صدای تو
از سکوت خود گسسته ام
عجب شب دراز و تاری
خبر ز حال ما نداری
نه دلبری نه غمگُساری
نه نوری از امیدواری
نه شورِ شادی ، نه نور اشتیاقی
نه پرسه در شب ، نه جام می ز ساقی
نه حرف نابی ، نه آسمان آبی
نه گل به باغی ، نه نوری از اتاقی
چه شهر سرد و سوت و کوری !
امان از این غم صبوری