متن ترانه شهریار خسروی به نام بازم خوابم نبرد
بازم خوابم نبرد تا ۷ صبح
صدا اومد یهو ایی در بار شد
بابام میگفت تو خواب نداری مگه
دیر میجنبی روزا داره میگذره
با یه سر درد مشتی میگم پدر
میگم دنیا دو روزه می خوام برم
می خوام برم از اینجا اینجا جای من نیست
خندید و گفت مگه عقلت کمه
یکی میگفت از سیاهی و غم نخون
بد نگو خر نشو خوشی هم کم نبود
میگفت مگه فلانی و فلانی نبود
یکی میگفت مگه بیکاری
مگه تو رویاشو نداری
بیدار شو پسر اینجوری سخت تره
اگه دوتا عاشقونه نخونی کار میپره
.
بازم خوابم نبرد تا ۷ صبح
گفتم بابا پسرت از دست داده عقلشو
پسرت از همه عالم و آدم برید
پسرت از زخم زبونا خسته شد
پسرت دوست داره بره دنیا رو بگرده
دوست داره از ته دل و روده هاش بخنده
دوست داره با عشق بپره پایین از تخت
اون روز برگرده با کیف ببینی خنده شو
.
بازم خوابم نبرد تا ۷ صبح
تو خیابون یهو دعوا شد
داد میزد بگیره حقشو
ساعت ۷ بیخیال رفتم توی تخت
ساعت ۷ صبح
خبر اومد به یه دختر ۱۸ ساله حمله شد
.
پس کی درس بگیر
همش دلم میگیره
از این همه بیخیالی
خندم میگیره